روزی موسی ازخداخواست زنده شدن مردگان رابه اونشان دهد.خدابه اوگفت به من شک داری وفکرمیکنی باتوهم مواجه هستی.موسی گفت توازهمه چیزباخبرهستی آری به توشک کرده ام.

خدادستوردادچندپرنده زنده راسرببردوهرکدام رادرپیاله ای بکوبدوهرقسمت رادرکوهی بگذاردوهمانجایی که بودبرگردد.

موسی به چشم دیدکه همه پرندگان جلوی اوزنده وحاضرشدند.خدابه موسی گفت من گفتم هست شووآنهاهست وحاضرشدندباوجوداینکه توآنهارانیست کرده بودی.هست ونیست توهم دردستان من هست.سپس موسی ازگناهی که کرده بودوشکی که به وجودخداداشت نزدخدابرزمین سجده کردوازهرنظرتابع اوبود.

مشابه همین اتفاق درکربلارخ داده بودارتش یزیدسرحسین رادورازتن نموده بودندوقصدنداشتندکه آن راهم سرجایش بگذارند.درعین حال هرسال عده زیادی هنگام نوشیدن آب سلام برحسین میگفتندولعنت به یزیدمینمودندودرهرمکان درساعت بریده شدن سرحسین عزاداری مینمودندوبیشتردرکربلاحضورمیافتندونمازروزعاشورارامیخواندند.

یزیدفردی بودکه به وجودخداشک داشت وسرافرادتشنه رابریده بودوهمواره همه ازاودوری میکردند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

baskad وبلاگ دست نوشته های ویکی سرا Dhoal شیمی8 آسانسور هیدرولیکی | بالابر هیدرولیکی | جک هیدرولیکی قاف Deangelo یادداشت های بورسی